حق

یادداشت های کم بیش روزانه یک دانش آموز
فالحق ما رضیتموه، والباطل مآ اسخطتموه
--------------------------------------------
حق آن است که آن را شما پسندیده،
و باطل آنچه شما از آن خشمگین باشید...


...........
آدرس قبلی : paramsy.blogfa.com
پیوندها
شنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۰، ۰۷:۲۳ ب.ظ

« از ۹۰ تا سیصد و سیزده… »

امسال هم مثل پارسال! نوروز می آید، نه گلها می شکفند، نه سال دگر می آید، نه… نه…!
امسال هم مثل پارسال بهار، تکراری است؛ وقتی شب عید، همه با تیک تاک ثانیه ها سرآغاز سال یک هزار و سیصد و نود را لحظه شماری می کنند اما، روحی نیست مثل روح خدا گونه ی باغبان پیر که «انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشد!»
هیس!… نزدیکتر بیا شقایق، تا فقط برای تو، یک خاطره بگویم؛ مینا نشنود با دل شیشه ای اش، هر چند مشکل خودش است اگر خوشش نیاید. او فقط دوست دارد خاطره های سفر خانوادگی شان به کیش و گشت و گذارهای شیکش را تعریف کند! دیگر دوست ندارم خاطره ی دم عید و قلک سبکبار کودکی ام را بگویم و پنج تومنی هایی که نمی شد با آن ها مثل کفش های چق چقی رقیه و بلوز پولکی اش را بخرم که این حرفها تکراری شده! و من حالا بزرگتر شده ام.
برایت بگویم شقایق که حالا بهار، یاد کدام خاطره ها می افتم؟ هر چند به گذشته ی من ربطی ندارد اما به سابقه ی دلم ربط دارد! ربطش دوست داشتن مردمی است که در بالا ستاره اند؛ «ستاره هایی که همه عند ربهم یرزقون اند!»
این سالها بهار که می آید یاد فتح المبین می افتم و مهدی باکری و چشمان قشنگش که مجروح شد ولی نگاهش همچنان آباد ماند! از بس خدا نگاه های سربه زیرش را دوست داشت کاسه ی لیلی را شکست مجنون شب عید!
بیت المقدس را یادت می آید فروردین؟ و «حاج احمد» را؟ عجب سالهای بی وفایی می آیند لحظه ی تحویل، یادشان می رود حاج احمد نیامده، چگونه روی شان می شود بی او بیایند؟ آه!… ببار باران بهاری، برای ایران! که ترکه ی بیداد و ستم مونده رو تنش هنوز، مثل حاج احمد زیر شلاق اسرائیلی های نامهربان. ببار باران به سقف قفس حاج احمد، که من آزادم و قفس اون سرد و تنگه توی این شبهای آخرالزمان!
خاطره ی دل من است عاشقی !… بهار جان من است یاد گل پونه های وحشی دشت امیدم که حالا وقت سحر شد. به نظر تو شب تاریک و سیاه رفته؟ و اکنون فردای دگر شد؟!
امسال هم نمی آمدی نود. دقیقه ی آخر که نیستی تا گل بیاید! پس هر وقت دوست داشتی بیا، وقتی نمی دانیم آخرین بهار ما کی سر آمدن دارد!
امسال هم آیا مثل پارسال هستی نود؟ مثل هشتاد و نه؟
چه کار باید کنی که مثل پنجاه و هفت شوی؟ نه… تو هیچ وقت مثل شصت و یک و دو و سه و چهار نمی شوی! هیچ وقت مثل کربلای پنج نمی شوی، خودت هم می دانی.
آهای نود! اگر با آن «یکی» نیامدی نیا. نود نباش، «نود و دردانه ی ما باش» بعد بیا! آن وقت تازه ای و زیبا… زیباتر از خاطره ی لحظه هایی که دعای یا محول الحول و الاحوال را مادرم زیر شاخه های درخت توت از ته دلش می خواند، وقتی که مثل حضرت «یاس» همه ی ما، در دستان دعایش جا می شدیم و خودش جایی نداشت در دعای خودش.
اگر این فصل را با آخرین مرثیه خوان کربلا آمدی می شود گفت آمدی! آن وقت تحویل می شوی مثل دانه، گاه رویش. می درخشی و بهترین خاطره های زمین خدا می شوی مثل شهادت، مثل «آقا».
مثل ماه شب «چهارده» در شب سیزده بدر… نه!…
مثل مهتاب، زیبا می شوی در شب «سیصد و سیزده ستاره»!…
نسیم مرادپور/بهاریه های قطعه ۲۶
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۱/۰۶
حق ...

نظرات (۱)

سلام ممنون از اینکه لینک کردید. من هم با تمام افتخار وبلاگ پرمحتوای شما رو لینک کردم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">