دستمال یزدی یا چفیه
همه جا آن را با خود همراه دارد و به این فکر نمی کند که کسی چه می گوید!
برای خودش از آن نمادی ساخته که هر کس آن را ببیند به یاد صدای شترق آن در کوچه های تنگ و رعبی که با خود می آورد می افتد.. به یاد آن پیچیدن بین انگشتها ، برق انداختن کفشها ، زیر چانه این و آن را گرفتن می افتد.
به خاطر همین است که هر کس این منش را داشت چه با یقه و چه بی یقه ، چه کت روی شانه و آستین ها باز و چه کت و شلوار شیک و براق ، باز هم دستمال یزدی به دور انگشتها پیچیده است.
حالا اگر کسی بخواهد ادای لات بودن را هم دراورد ، اول کاری که میکند آن است که هر جایی که باشد ، بر حسب موقعیتش از آن استفاده کند..
گاهی دستمال رقص باشد و گاهی عرق شرم خشک کند... فرقی نمی کند.
اینطور نیست که مناسبت خاصی از سال یا بین جمع خاصی از آن استفاده کند ، نه.
بدون ترس و بدون ریا کار خودش را میکند
به ، به به و اه اه کسی کار ی ندارد
ابهت خودش را دارد و اگر کسی برای او هیبتی قائل نبود اصراری ندارد
طرز استفاده اش آموزش نمی خواهد، چون ریا ندارد، هر جور که دل بچرخد آن هم می چرخد میتواند سجاده هم بشود حتی!فقط این روز ها جنس مرغوبش پیدا نمی شود که بگوید : شترق!
دستمال لات هاست اما اصلش را حفظ کرده اند . نگذاشته اند هر بی مرامی دستش بگیرد و ادعا کند.
اما دستمالی هم داشتیم که گاهی سفره نان میشد و گاهی اشک روضه را پاک میکرد . سایه بان بود ، انیس زخم ها میشد ، از هجوم پشه ها حفاظتت می کرد گرمای آفتاب را سپر بود و گاهی وقتی لباس بقیه را می شستند وسیله خوبی بود برای پوشاندن صورت. که ریا نشود.
که ریا نشود و اما امروز ما وسیله خوبی برای ریا کردن از آن ساخته ایم.
تزئین نمایشگاه ها و در و دیوار و شاید هم اتو شده اش زیر کت براقی در جمع مخلصی و همین هفته ای که پیش رو داریم اوج خودنمایی اش است.
این روزها بیشتر از همیشه دلم گرفته از دست چفیه به دوشانی که کارت بسیج دارند، اما تفکر بسیجی ندارند...
دلگیرم دلگیر...
نمی خام حرف های دشمن شاد کن بزنم.سکوت.