پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۵:۴۴ ب.ظ
شاید ما هم روزی....
طرماح بن عدی گفت:
حسین را وداع کردم و بااوگفتم" خدای شر جن و انس را ازتو دورکند.من برای کسان خویش از کوفه آذوقه آورده ام ونفقه آنها نزد من است.بروم وآذوقه آنها را برسانم آن گاه ، سوی تو باز آیم انشاالله.و اگر به تو رسم البته تو را یاری کنم."
گفت : " اگر قصد یاری من داری ، بشتاب! خدای بر توببخشاید."
دانستم به مردان محتاج است.
نزداهل خویش رفتم و کار آنها راست کردم وصیت به جای آوردم.از عجله ی من تعجب کردند. مقصود خود گفتم واز راه بنی ثعل روانه شدم تا به
عذیب الهجانات رسیدم.سماعه بن بدر را دیدم. خبر کشته شدن حسین را داد.
بازگشتم.
۹۲/۰۸/۳۰
اگر دل را در گرو یار قرار داده باشی، برگشتی وجود نخواهد داشت...
عالی بود...
کربلا ببینمتان
یا علی