حق

یادداشت های کم بیش روزانه یک دانش آموز
فالحق ما رضیتموه، والباطل مآ اسخطتموه
--------------------------------------------
حق آن است که آن را شما پسندیده،
و باطل آنچه شما از آن خشمگین باشید...


...........
آدرس قبلی : paramsy.blogfa.com
پیوندها
پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۸، ۰۱:۵۳ ق.ظ

هنوز هم وبلاگ .. همیشه وبلاگ ..

سال 98 است و من هنوز اینجا را دوست دارم.. هنوز رمز ورودش رابه یاد دارم وهنوز سر میزنم و کامنت دونی اش را چک میکنم وهنوز بعد از همه ی نوتیف های اپلیکیشن هایی که برایم عزیز بوده اند و فعالشان گذاشته ام این شماره ی کامنت ناخوانده ی وبلاگ من را به وجد می آورد. هنوز بر میگردم و مطالب ده سال پیشم را می خوانم و از بچگی و سادگی ها و جو زدگی ها و البته زلالی ان موقع خنده ام میگیرد و گاهی هم یخ میکنم و به این فکر میکنم که ده سال بعد با ید به امسالم بر گردم و چه فکر هایی میکنم؟ 

خدایا ما را به راه راست هدایت و استوار کن 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۸ ، ۰۱:۵۳
حق ...
پنجشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۵۴ ق.ظ

یا پوشک کنید یا عبرت بگیرید

برای رمز گشایی از علت زمین گیر شدن انگلیسی ها با کِل کشیدن زنان لرده که عقل هیچ دیپلمات زبان ‏شناسی هم به آن نمی رسد، باید برویم آبانماه سال۱۲۹۷ که هنوز کسی نه  پولش راداشت و نه ژنش را ‏تا برود انگلیس و  درسی بخواند که چطور با این دشمنان زبان نفهم و نامرد معامله و مذاکره کند، ‏انگلیسی ها در بوشهر غلط زیادی می کردند و برای خودشان جولان می دادند. ‏

میان آن بگیر و ببندها و اولدورم – قلدرم بازی، بختشان برگشت و با چند مبارزِ بومیِ  اسیر از برازجان، ‏با هیمنه و هیبتی که  انگار با چهار تا موشک می توانند تمام توان نظامی ما را نابود کنند،  در حال عبور ‏از یک تنگه به نام «بَراَفتُو» بودند. ‏

زنان روستای «لرده» که  اتفاقا سوادی هم نداشتند با چند سلاح سَرپُر، برای نجات مردانشان می روند ‏سرراه انگلیسی ها و بعد از شلیک چند تیر شروع می کنند به کِل کشیدن!!‏

‏ سرداران و سربازان انگلیسی   فقط صدا هایی را می شنیدند که  پی در پی می گفت :«کی لی لی  لی  ‏لی لی لی یییی ووووو…‏

Kill you… kill you‏  … کی لی لی لی… » و با اینکه دویدن با شلوار های خیس برایشان سخت ‏بود، جانشان را برداشتند و دویدند و بعضی هم  پناه گرفتند و مبارزان اسیر هم آزاد شدند. ‏

روز بعد که یک لشکر کمکی انگلیس به تنگه رسید به هر کدام  از سربازان باقی مانده یک دست شلوار ‏کشی  افتخار  اهدا کرد تا حداقل فقط بوی گند جنازه هایشان در فضا باشد.‏

سالها بعد که تلویزیون، شلوار سربازان آمریکایی دستگیر شده در خلیج فارس را سانسور می کرد، یک ‏سردار بازنشسته ارتش انگلیس در یک ایمیل به ارتش آمریکا اعلام کرد: تاریخ به ما فهماند که باید ‏سربازانمان را پوشک کنیم. شما هم بگیرید… عبرت!‏

منتشر شده در http://rahrahtanz.ir/

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۵۴
حق ...
پنجشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۵۳ ق.ظ

آووکادو هفت دست آفتابه لگن هیچی

 ۱۰۰سال آزگار مثل آدم سرم را می انداختم پایین و هر وقت هوس می کردم، یک هندوانه ی ‏شیرین و آب دار و خوش رنگ و تو دل برو را به قیمت پول خردهای اضافه خرید نان و آن هم به شرط چاقو ‏می خریدم و دلش را هم می شکستم و گلش را می بلعیدم و آبش چکه چکه از اطراف دهانم جاری می شد و چه لذتی… حالا بعد از دیدن این همه وفا و مرام، یک بو گندوی فیسو اغفالم کرد.‏

 

اولش که دو اسکناس ده هزاری را حواله کردم فقط برای خرید دو عدد ناقابل و کاش دستم می شکست و ‏نمی خریدم؛ گفتم حتما می ارزد . نمی دانستم این آووکادوی تلخ ِ کدو گلابی را خریدم دانه ای ده ‏هزار تومان
می دانید می توانستم با این بیست هزار تومن چند تا سنگگ خاشخاشی بخرم و چقدر ‏باکلاس تر هم بود؟
‏ شما هم بودید و ظاهر مظلوم آن هسته ی صورتی اش را در اینستاگرام خارجکی ها می دیدید ‏عاشقش می شدید و اصلا فکرش را هم نمی کنید که مزه ی گوش پاک کن می دهد… یک سلولز تلخ ‏و بی بو و بی مزه… ولی سرشار از همه ویتامین ها و چربی سوزها و کوفت ها و زهر مارها..‏


اینقدر این لامزه را کنار هر کوفت و زهرماری دیزاین کرده بودند که دوست داشتم من هم فقط برای ‏چند عکس لاکچری و باکلاس اینقدر بی دقت باشم. این کار را هم کردم.. مزه اش توی سرم بخورد ‏که خوشمزه نبود… آمدم و در یک پست جداگانه اینستاگرامم شو آف تندرستی و سلامت رفتم که هر ‏دکتر تغذیه ای می دید لنگ می انداخت. می خواستم جبران آن ضربه ی بی مزگی اش را بکنم و ‏حداقل چند لایک کاسب بشوم. اما تمام بساطم را یک کامنت زیر و رو کرد گفت که این میوه های ‏تراریخته یِ دستکاری شده یِ وارداتیِ شیماییِ سرطان زایِ نسل بر چیننده ی ِ نفرین شده چیست ‏که می خرید؟!‏

 

همان حسی را داشتم که با کلی آب و تاب برای مادرم از کیکی که بدون فرگاز برای اولین بار پخته ‏بودم گفتم و یک نیشخند زد و گفت «همین ها را می خوری که می شوی عینهو خیک»! مثل وقتی که ‏دوش حمام را روی آب سرد و همان بالا بسته اند و تو ناغافل شیر آب را باز می کنی… 
و همین طور ‏کامنت پشت کامنت بود و پشت به پشت ناله و نفرین و فحش که این خزعبلات چیست که می ‏خورید و به ملت تبلیغش را هم می کنید که این زبان بسته های بی همه چیز هم بروند بی همه چیز تر ‏بشوند ؟

 

به صفحات تک تکشان رفتم. هر کدام حداقل یک بار یک سلفی با آووکادو هایی که خریده بودند ‏داشتند و این ها هم مالباخته هایی مثل من بودند. آن نفر اول هم که با کامنتش دومینوی فنادهنده ی ‏پست را شروع کرد به جای دو سه دانه یک کیلو اش را خریده بود.. فقط یک کامنت در حمایت از ‏پست من بود . خوشحال شدم و گفتم چه ذائقه ی تلخ پسندی چه انسان با شعوری که ضایعمان ‏نکرد. صفحه اش را چک کردم. تاجرمعروف میوه های استوایی بود و خود لاکردارش همان صفحه ‏های خارجکی را هم می گرداند. مثل شیر برنج وا رفتم
منتشر شده در http://rahrahtanz.ir/

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۵۳
حق ...