حکایت امروز ما همان حکایت وجب به وجب آبی است که از سر می گذشت.
یک وجبی که در کنارش صد وجب را گذاشتند تا به چشم نیاید .
از همان یک وجبی شروع شد که چادر ها شل شدند و بعد شنل
از همان یک وجبی که از طول و عرض لباس ها دزدیده شد و وجب به وجبی که روسری ها عقب نشینی کردند.
تا آنجا که برهنگی زمین های وجودی را گرفت ودر برابر این تک هیچ پاتکی از امر به خیر و نهی از شر نشد.

فراگیر شدن و عادی شدن زنجیر هایی شدند برای مانع شدن از پاتک هایمان.
سرمان را در روز مرگی هایمان فرو برده ایم و با کنار رفتن وجب به وجب کنار آمده ایم.
خودمان را توجیه کرده ایم مه مثلا حالا این چشم غره یا تذکر من چند میلی متر در گوش کسی فرو میرود .
به جای اینکه هر فرد خودش را مقصر بداند هر بار با نشانه گرفتن سیما و سینما و .. بار این قصور را بر شانه هایمان کم که نه "توجیه " کرده ایم .
......مردان و زنانی که آزادی دادند تا آزادی بگیرند.......
--------------------------------------------------
بعضى از همینهائى که در استقبالِ امروز بودند و شما - هم جناب آقاى مهماننواز، هم بقیهى آقایان - الان در این تریبون از آنها تعریف کردید، خانمهائى بودند که در عرف معمولى به آنها میگویند «خانم بدحجاب»؛ اشک هم از چشمش دارد میریزد. حالا چه کار کنیم؟ ردش کنید؟ مصلحت است؟ حق است؟ نه، دل، متعلق به این جبهه است؛ جان، دلباختهى به این اهداف و آرمانهاست. او یک نقصى دارد. مگر من نقص ندارم؟ نقص او ظاهر است، نقصهاى این حقیر باطن است؛ نمىبینند. «گفتا شیخا هر آنچه گوئى هستم / آیا تو چنان که مینمائى هستى؟». ما هم یک نقص داریم، او هم یک نقص دارد. با این نگاه و با این روحیه برخورد کنید. البته انسان نهى از منکر هم میکند؛ نهى از منکر با زبان خوش، نه با ایجاد نفرت.
"دیدار با روحانیون در سفر به خراسان شمالی "