شنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۰، ۱۰:۱۸ ب.ظ
رفتم جبهه ..دیدم دشمن
از شلمچه برمیگشتیم.. از پنجره به بیرون نگاه میکردم. بچه ها با سکوت کامل به سخنرانی دکتر عباسی پیرامون غرب شناسی گوش می دادند . داشتم به دشمن و اثر زمان بر تغییر تاکتیک ها و روش هایش فکر میکردم که ماهیت تغییر نکرده و...
وارد خرمشهر که شدیم ساختمانهای زخمی دوران جنگ را به بچه ها نشان میدادم. میگفتم خدایا یک ساختمان اینقدر گلوله خورده چه برسد به بقیه در خونین شهر.... دشمنان احمق ما را ببین
جلوتر را که نگاه کردم علمک دشمن را بین یکی از پنجره های همان ساختمان دیدم.. گفتم عجبا کجایی؟؟؟؟ دشمن دست از این ساختمان زخمی هم بر نداشته . ما را باش!!!!؟؟
ولی وقتی به چشم های سرخ و اشک آلود بچه ها که نشان می داد از کربلا سرچشمه میگیرد این اشک ها گفتم: الله اکبر!!!هنوز هم نشناخته دشمن ابله این امت حیدری را .. .
۹۰/۰۱/۱۳
جالب بود
پیش منم بیا
بلاگ من در مورد
کار در منزل برای خانمای باذوقه
اگه خواستی منو با همین عنوان لینک کن و بگو به چه اسمی لینکت کنم
و یه چیز دیگه وبلاگ منو با اینترنت اکسپلورر باز کن که خوشگلتره
منتظرتم مرسی