چادرت را بتکان قصد تیمم داریم ...
التماس دعا
گاهی برای بیان بعضی حرفها چقدر زمان زود میگذرد..
حتی اگر هزار و نود و دو روز از وقت آن گذشته باشد...
سه روز قبل نیامدید ، هزار و نود و دو روز بعد آمدید!
عزیزی میگفت ..
معلم ها همیشه پای تخته حاضر باشند!
وقتی معلم نباشد هر کسی می آید و روی تخته چیزی می نویسد و می رود....
بیست و چند روز از ارسال نخستین نامه کوفیان میگذرد
بعضی از " ما اهل کوفه نیستیم ها "، چقدر شبیه گریبان دریدن شیوخ قبایل کوفی است
اینقدر هم از اهل کوفه نبودن مطمئن نباشیم..
خواندن "خاطرات مرضیه حدیدچی"سعادتی بود که این ماه مبارک نصیبم شد . در حد توصیه کردن نیستم اما دوستان از شناختن ایشان دریغ نکنند.
روزگاری که 313 را همه فقط به عنوان یک آمار داریم ،شناختن" مرضیه حدیدچی" و حدیدچی ها، به ما می فهماند که هر کداممان جز یک کوله پر از شعار چیز دیگری نداریم.
کوله باری که باید اول از معرفت پر شود ، این اساسش را ما از اساس زده ایم و وقتی پی ریزی نداشته باشد ، تا ثریا هم که برود باز، پوچ است.
اطرافمان پر است از حدید چی ها یی که نه میشناسیمشان و نه آنطور که باید پستشان را تحویل گرفته ایم و در قبالش فقط عرق شرمی برای ما میماند و این که تکرار کنیم، آقا یار" نخبه" می خواهد نه "نخاله"..
گذشته از فضا یی که در این کتاب با ظرافت توضیح داده شده ، از افرادی گفته شده که برای هر کدام یک کتاب حرف باقیست..
کسانی که از انقلاب می خوردند ، و کسانی که از خوردنشان گرفتند ، برای انقلاب...
خانم حدیدچی ، خاطره ای را نقل میکنند وقتی مسئولیت سپاه همدان را بر عهده داشته اند . پسران امام جمعه وقت همدان با تشکیلاتی وابسته به سازمان مجاهدین همکاری داشتند و از طرف پدر حمایت مالی و معنوی می شدند .روزی ، ماشین تویوتای مصادره ای را دست یکی از بچه ای امام جمعه میبینند و دستور توقیف ماشین و بازداشت سرنشینایش را میدهند.
پدرشان هم خیلی سریع به سپاه می آید و با حالتی عصبانی می گوید که شما چه حقی دارید که با پسران من چنین رفتاری داشته باشید؟ و تهدید می کند که من شما را اخراج میکنم و...
خانم حدیدچی هم قول میدهند که به خانه شان بروند و ایشان را توجیه کنند.
وقتی طبق قولشان به خانه آن امام جمعه میروند و از ماهیت سازمان و نحوه عضو گیری اش برایش میگفتند ،احساس میکنند که فرد سومی هم دارد به این مکالمات گوش میدهد . وقتی درب یک اتاق را باز میکنند میبینند که خانم امام جمعه یک آیفون گذاشته و با ضبط صوت صدایشان را ضبط می کند.. و با وجود اینها باز هم امام جمعه و همسرش اعتراض میکنند که به مقامشان توهین شده و بعد از گزارشی که خانم حدیدچی خدمت امام میبرند و تفتیش خانه امام جمعه و کشف چند قبضه سلاح ، امام نیز او را از امامت جمعه همدان خلع میکنند.
اما در همین کتاب از فردی به نام حاج آقا مختاران گفته شده. این فرد قبل از انقلاب مغازه ی قنادی ای داشته که آن را می فروشد و خرج انقلاب میکند و از همان ابتدای تشکیل سپاه هم به یاری پاسداران میرود و به هیچ وجه حاضر نمی شود که حقوقی دریافت کند. و بعد ها می فهمند که همسر ایشان علاوه بر بچه داری و خانه داری در طی روز ، شبها جوراب می بافت و پسرش آنها را می فروخت و بدین شکل خرج زندگی را تامین می کردند.
این ها قصه های عجیب و دور از باوری نبودند، هنوز هم این حکایت ها هم چنان باقیست ....
.................................
این شبها برای سلامتی این مادر انقلاب دعا کنیم
شاید همه چیز از یک لالایی شروع شود. وقتی برای یک نسل می خوانند
"لالاییت میکنم تا زنده باشی - کنیز حضرت معصومه باشی "
با نسلی که آفتاب لالایی مهتاب لالایی بخوانند .
نسلی که امتحانش را با این
به سر کرد و نسلی که امتحانش آنلاین برگزار میشود.
نسلی که کیف میکرد با یک صد آفرین
و نسلی که آنقدر صد آفرین الکی شنیده که اهمیتی نمیدهد.
وقتی جای بیست هایی که چه مزه ای میدادند را رنگ های سرد گرفته نباید هم انتظار بیست را داشت.
دیروز چه در بوق و کرنا کردند ، ندا را
امروز چه بی صدا می سوزند زنان میانمار
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=131910
چهاردهم اسفند 1370
بیانات مقام معظم رهبری درباره مسلمانان میانمار
این وضع مسلمانان مستضعف بیچارهى میانمارى است که دهها هزار نفر از آنها امروز با بدترین وضع در بنگلادش زندگى مىکنند. نمایندگان
ما به آنجا رفتند و آمدند و خبرهایى به ما دادند که واقعاً خواب از چشم
انسان مىپرد! چهقدر امروز دنیا نسبت به حقوق بشر - به معناى واقعى -
بىاعتناست! مگر در دنیا صدایى از کسى بلند شد؟! یک مشت چکمهپوش دهها
هزار مسلمان میانمارى را با فجیعترین وضع از خانهى خودشان بیرون کردند؛
بچهها و زنان و مردانشان را کشتند؛ اموالشان را غارت کردند؛ هر کس توانسته
جان خودش را بردارد، فرار کرده؛ در دنیا هم کسى به کسى نیست؛ نه سازمان
ملل حرفى مىزند، نه کمیتهى حقوق بشر فریادى مىکشد، نه صلیب سرخ جهانى
احساس مسؤولیتى مىکند، نه این کنفرانسها و مؤسسههاى دروغىِ دفاع از حقوق
بشر و دفاع از صلح و غیره حرفى مىزنند؛ کأنه اینها انسان نیستند! این،
دشمنى دنیا را با اسلام و مفاهیم و ارزشهاى اسلامى نشان مىدهد؛ این نشان
مىدهد که چهقدر نسبت به انسان بىاهتمام و بىاعتنایند و آنچه که
دربارهى حقوق بشر و اینگونه تعبیرات مىگویند، حربهیى سیاسى است؛ براى
اینکه کسى را در جایى بکوبند؛ کسى را بزرگ کنند؛ دولتى را تضعیف کنند و
مردمى را از صحنه خارج نمایند
آن عنصر محفوظ در خزانه ی الهی ، ناب تر شدنش در وجود هر کس را در گرو امتحان های مهلکی قرار می دهد که جز به تقابل حق وباطل نیست. و بی شک به ستوه آمدن باطل و تحقیرش به وضوح در لگد مال کردن حق نمایان است.
آنجا که عشق به حق استوار است و خباثت باطل به هر چیزی چنگ می زند و نتیجه ای جز فرورفتنش در منجلابی که ساخته ندارد.
تاریخ هنوز خشم نیزه را بر سینه ی سمیه روی ریگ های داغ به یاد دارد و به گوش می رسد ضجه های باطل ، که تحقیر می شود با تسلیم بودن سمیه در برابر پروردگار محمد(ص).
و بانویی خدیجه را ، دوش به دوش محمد (ص) و ندای فاطمه را که : چنگ زنید به " حبل الله"
و خطبه های زهرا یی اش ار که فروریخت هیبت پوشالی جاهل را و بعد... کینه و غضب را و گوشواره های کوچه را و چادر خاکی را و چادر سوخته را و گوشواره و گوش پاره را و فتح خیبری ِ سپهدار ِ دست بسته ی ِ شام ِ شوم ِ شام را.
و خانه نشینی های شش ساله برای حفظ سنگر زهرایی را ..
و هنوز که هنوز است تاریخ می خواند ، مرضیه دباغ ها را ..سمیه های کردستان و فرنگیس حیدر پور ها را. شیر زنان خرمشهر را مادران ِ فرزندان ِ غیور رو ح الله را و مروه شروینی هایی که هر ثانیه چون گرگ د رکمین نابودی شان هستند.
و امروز آیات القرمزی ها قیام می کنند .. هرچند زنی با مو هایش روی آسفالت خیابان ها کشیده شود. هر چند مادری زیر دست و پا کتک می خورد. هر چند با شدید ترین شکنجه ها زندان های دشمن را تحمل می کنند... اما قیام می کنند.
همانگونه که سمیه با عزت ماند .. همانطور که فاطمه و خدیجه جاودان ماندند.. و همانطور که زینب ، کاخ ظلم را در هم کوبید ، و همانطور که دباغ ها مادر یک انقلاب شدند، پرچم عزتِ اسلام که امروز بر دوش زنان شیر دل مسلمان سرفراز است ، سرنوشتی را رقم می زند که پایانی جز " فان حزب الله هم الغالبون" ندارد.
----------------------------------
شاید برای ....
پرنده وقتی در قفس باشد آزاد تر است...
هرچه می خواهد آواز بخواند هراسی از قفس ندارد...
فقط یک چیز احتمال دارد آن هم فدای آواز شدنش است که این شاید آرزویش در قفس باشد..