پدر عشق پسر
پدر پارچه را از روی چشمان پسر را باز کرد؛ نگاهی به صورت پسر انداخت، لبخندی زد و بر گردن پسر که سرخ شده بود بوسه ای زد.
قربانیاش قبول افتاده بود؛ بی آنکه خونی بریزد.
□□□
این بار نوبت به او رسیده بود تا قربانی بدهد.
باید مثل نیاکانش قربانی میداد؛ باید بهترین را انتخاب میکرد؛ باید سنگ تمام می
گذاشت؛ و گذاشت.
حالا... انگار جدش را میدید که در تمام دشت پراکنده شده بود.
پدر چشمان پسر را بست... دست به کمر گرفت، به زحمت بلند شد، رو به سوی خیمه
ها کرد و... جوانان قومش را صدا زد.
قربانیاش قبول افتاده بود..
حمیدرضا رجبی
□□□
چه خوب شد که نبودی لیلا!
... تو می خواستی کربلا باشی چه کنی؟ که برای علی اکبر مادری کنی؟ که زبان بگیری؟
گریبان چاک دهی؟ که سینه بکوبی؟ که صورت بخراشی؟ که وقت رفتن مهر مادری سرشارش
کنی؟ که قدمهایش را به اشک چشم بشویی؟... ببین
لیلا! تو می خواستی چه کنی که زینب برای این دسته گل نکرد؟ به اشک چشم تمامی
مادران سوگند که تو هم اگر در کربلا بودی باز همه می گفتند،
مادر این جوان زینب است.
سید مهدی شجاعی
---------------------------
" هر کجا می نگرم جسم تورا می بینم.... اربن اربا شده ای......."
ولادتتان را چه بگویم؟...
خانوم دوباره به وبلاگ برگشتن